کاربر مهمان خوش آمدید

ناشر مجموعه کتابهای به سوی موفقیت در حوزه های مختلف-مجری و برگزار کننده هزاران نمایشگاه کتاب

سبد خرید  ( 0 )

نماینده رسمی و انحصاری شرکت پدرپولدار(RICHDAD) در ایران و تنها تولید کننده و ارایه دهنده خدمات پشتیبانی

کتابها و بازیهای رابرت کیوساکی در خاورمیانه

 

سبد خرید
 

مضامین کلی و ساختار درونی داستان‌های شرلوک هولمز


مضامین کلی و ساختار درونی داستان‌های شرلوک هولمز

 
بعضی از چیزها هرگز تغییر نکردند:
تمامی داستان‌های دویل حاوی عناصر داستانی برجسته می‌باشند. بهتر است بعضی از مهمترین آن‌ها را دوباره یادآوری کنیم. دویل در معرفی مسائل گوناگون از عناصر داستانی استفاده کرد. بعنوان مثال، چرا شخصیتی از داستان حذف و مجدداً باز می‌گردد؟ چرا یک شیء گرانقیمت مانند الماس یا یاقوت گم شده و سپس پیدا می‌شود؟ چرا شخصی بعنوان قاتل دستگیر می‌شود، اما در انتهای داستان همة شواهد مبنی بر بی‌گناهی او آشکار می‌شوند؟
یادآوری: عناصر داستانی، ایده‌ها و نظریات و مضامین مختلف در تمامی داستان‌ها وجود دارند. دویل گاهی سخت و خشن و گاهی نرم و ظریف از این عناصر برای معرفی خانواده‌ها، روابط دوستانه و خیلی از مسائل دیگر استفاده نمود. افرادی که داستان‌ها و زندگی‌‌نامة شرلوک هولمز را به دقت خوانده‌اند، با این عناصر آشنایی کامل دارند.
شخصیت‌ها:
در داستان‌های مجموعة کانون، خوانندگان با شخصیت‌های فراوانی آشنا شده‌اند. بطور کلی آرتور کونان دویل بیش از 300 شخصیت را در 60 داستان کانون معرفی کرده است. البته در بعضی از داستان‌ها تعداد شخصیت‌ها محدودتر از دیگر داستان‌ها هستند و گاهی هم پس از آشکار شدن راز داستان، یک شخصیت اصلی در پایان داستان ظاهر می‌گردد.
بعضی از شخصیت‌ها هم از همان ابتدای داستان حضور خود را کاملاً آشکار می‌سازند. تنها افرادی که در داستان‌های کانون از ابتدای داستان شخصیت خود را اعلام کردند، پروفسور جیمز موریارتی و سرهنگ سباستین موران می‌باشند.
اما شخصیت واستون کمابیش در طول داستان‌های مختلف معرفی شد. به عبارت دیگر معرفی شخصیت واستون از اولین داستان شروع شد و تا داستان پایانی ادامه یافت. معرفی تدریجی شخصیت‌های داستانی یکی از هنرهای خوب دویل بوده است.
شرلوک هولمز:
دویل سعی کرده است که در تمامی داستان‌ها بخشی از شخصیت هولمز را آشکار کند. از داستان «جستجو در خفا» که اولین داستان مجموعة کانون می‌باشد، هولمز شخصیتی برجسته و توانا دارد. تنها ویژگی ممتاز داستان‌های هولمز این است که خواننده میان حوادث زمان‌های گذشته و حال و آینده در حرکت است.
در بعضی از بخش‌های مجموعة کانون هولمز دمدمی مزاج است. او گاهی به خاطر کوچکترین مسائل ساعت‌ها معذرت‌خواهی می‌کند و گاهی هم عادت‌های بد خود را نمی‌بیند و دیگران را به راحتی می‌رنجاند. او رفتارهای عجیبی از خود نشان می‌دهد. در بعضی از شرایط حساس است و در شرایط دیگر چاپلوس و متملق. در بعضی از بخش‌ها او با قربانیان همدلی و در برابر خطای تبهکاران جنجال به پا می‌کند. در داستان «نوار خالدار» ویولت هانتر به هولمز می‌گوید: شنیده‌ام که شما با خانم فارینتوش به نرمی رفتار کرده‌اید و ساعت‌ها با او حرف زده‌اید، تا او را آرام کنید! نمی‌دانم که چرا با من اینگونه نیستید؟ آیا میان پروندة من و پروندة خانم فارینتوش تفاوتی وجود دارد؟ از شما توقع دارم که حداقل دربارة روند پرونده‌ام توضیح بدهید و مرا از بررسی‌هایتان آگاه کنید.
اطلاعات اضافی: شخصیت شرلوک هولمز برای خوانندگان مجلات مختلف مانند استرند و پالپ بسیار قابل احترام است. اما برای بهتر معرفی شدن او می‌توان بخش‌های زیر را ارائه داد:
 شرلوک هولمز هنوز هم زنده است: اگرچه داستان‌های شرلوک هولمز در اواخر قرن 19 تا اوایل قرن 20 نوشته شدند، اما یاد هولمز هنوز هم در ذهن بیشتر مردم دنیا باقی مانده است. در سال 2008 نتایج پژوهشی در انگلستان نشان داد که حدود 58 درصد از شهروندان بریتانیایی اعتقاد دارند که شرلوک هولمز یک شخصیت واقعی و حقیقی است. هنوز هم بسیاری از جهانگردان از موزة b221 خیابان بیکر استریت (خانة هولمز و واستون) دیدن می‌کنند. نامه‌های هولمز و واستون، امضاهای آن‌ها، تپانچه و دیگر ابزارهای هولمز و واستون نیز در این موزه نگهداری می‌شود. هدیه‌های فراوانی نیز از سراسر دنیا به دست هولمز و واستون رسیده است که هنوز هم در موزة خیابان بیکر استریت به چشم می‌خورند.
 مجموعه کتاب‌های هولمز تنها کتاب‌هایی هستند که به تمام زبان‌های زندة دنیا ترجمه شده‌اند: علاوه بر چاپ داستان‌های هولمز در روزنامه‌ها و مجلات، نویسندگان مختلف آن‌ها را به بیش از 65 زبان زنده در دنیا ترجمه کردند. تاکنون گزارش نشده است که داستان‌های هولمز به یک زبان دنیا ترجمه نشده باشد. مجموعة کانون حتی به زبان‌های بریل، لاتین و تندنویسی ترجمه شده است.
 شرلوک هولمز یک بازیگر حرفه‌ای است: شخصیت شرلوک هولمز در بیش از 260 فیلم، صدها داستان کوتاه و دو شعر معرفی شده است. برای آشنایی با جزئیات این بخش به فصل 14 مراجعه نمایید.
دکتر واستون:
دکتر واستون تنها دوست صمیمی هولمز است. مسلماً هولمز اطلاعات علمی فراوانی دارد، اما در بسیاری از شرایط از تجربیات واستون برای بررسی پرونده‌ها استفاده می‌کند. روزی هولمز به واستون می‌گوید: تنها چیزی که در زندگی‌ام دارم، تو هستی.
یادآوری: در بخش‌هایی از داستان‌های کانون به نظر می‌رسد که هولمز فردی احمق و کودن بوده، در حالیکه واستون کاملاً عکس او می‌باشد و بسیاری از پرونده‌های جنایی را هوشمندانه بررسی می‌کند. گاهی معرفی شخصیت هولمز از زبان واستون شنیده می‌شود و مسائلی نظیر عاشق شدن هولمز و استفادة سوء او از مواد مخدر مطرح می‌گردد.
در داستان «جستجو در خفا» دکتر واستون تا حدی صریح صحبت می‌کند. او دربارة هولمز مسائلی را بازگو می‌کند که باورشان برای خوانندگان غیر ممکن است. علیرغم این‌که در پایان این داستان واستون به هولمز می‌گوید: شما سزاوار بهترین‌ها هستید. شما باید تمامی موفقیت‌هایتان را بنویسید و به چاپ برسانید. حتی هنگامی که هولمز از داستانی حذف می‌شود، واستون دربارة او می‌گوید: آیا هولمز تواناترین و مهربان‌ترین مردی نیست که تاکنون دیده‌اید؟
واستون در طول مجموعة کانون ثبات شخصیتی خود را حفظ می‌کند. او ازدواج می‌کند، از شهر خارج می‌شود و دوباره به نزد هولمز بر می‌گردد. گاهی از هولمز تعریف و تمجید می‌کند و گاهی هم با او مخالفت می‌شود. در مقابل، هولمز هم در بعضی از شرایط از واستون قدردانی کرده و در شرایط دیگر او را مورد سرزنش قرار می‌دهد. در داستان «آخرین دیدار» هولمز به واستون می‌گوید: حضور شما تنها دلگرمی من است و بازگشت تو تنها تغییر در زندگی‌ام.
بازرس لسترید:
بازرس جی. لسترید یکی از بازرسان برگزیدة مرکز پلیس اسکاتلند یارد می‌باشد. در حقیقت او پس از هولمز بهترین کارآگاه جهان به ویژه لندن است. در داستان «جستجو در خفا» لسترید در کنار رقیب خوئد بازرس گرگ سون معرفی می‌شود. در ابتدای داستان آن‌ها هیچ رابطه یا احساس دوستانه‌ای با هولمز ندارند و حتی از موفقیت‌های هولمز خوش‌شان نمی‌آید. در حالیکه هولمز آن دو را بهترین بازرسان دنیا معرفی کرده و در بیشتر داستان‌ها از آن‌ها یاد می‌کند. اگرچه، هولمز از حس حسادت بازرس لسترید نسبت به خودش آگاه بود، اما مسئولیت بررسی بسیاری از پرونده‌ها را به او واگذار کرد و او را یکی از بهترین بازرسان مرکز پلیس اسکاتلند یارد معرفی نمود. در زمان نگارش داستان «شکار باسکرویل» هولمز اینگونه دربارة بازرس لسترید توضیح می‌دهد. بازرس لسترید یکی از بازرسان حرفه‌ای مرکز پلیس اسکاتلند یارد است.
یادآوری: بازرس لسترید در بیشتر داستان‌های کانون حضور دارد. مسلماً او نیز یکی از شخصیت‌های برجسته و معرفی شدة کانون است. بسیاری از خوانندگان این مجموعه همان اندازه که با هولمز آشنایی دارند، با بازرس لسترید نیز آشنا هستند. اگرچه در بعضی از بخش‌ها هولمز از او و کارهایش انتقاد می‌کند، اما این مسئله دلیلی بر بی‌تجربگی لسترید نیست.
خانم هادسون:
خانم هادسون صبورترین خانمی است که در کل مجموعة کانون ایفای نقش کرده است. او خدمتکار خانة هولمز و واستون در آپارتمان b221 خیابان بیکر استریت بود. او بیشتر اوقات در طبقة اول خانه به کارهایی نظیر آشپزی و شستن لباس‌ها مشغول بود و همیشه پیش‌بند به تن داشت. هنگامی که هولمز و واستون از او دربارة صبر و تحمل فراوانش می‌پرسیدند، او حوادث تلخ و ناگوار زندگی خود را برای آن‌ها تعریف می‌کرد و از شکایت‌های خود برای آن‌ها می‌گفت. البته بعضی اوقات مسائلی نظیر اعتیاد هولمز به بعضی از مواد مخدر از زبان خانم هادسون نقل می‌شود.
در آن زمان مغازه‌های خشکشویی فراوانی در خیابان بیکر استریت وجود داشت. این سؤال مطرح می‌شود که چرا هولمز با وجود آن مغازه‌ها، باز هم خانم هادسون را برای شستن لباس‌ها در خانه استخدام کرد؟ پاسخ این سؤال ساده است. بعضی از خوانندگان اظهار داشته‌اند که چون هولمز و واستون خانم هادسون را بسیار دوست می‌داشتند، از حضور او در خانه‌شان لذت می‌بردند و می‌خواستند به هر طریقی او را در خانه‌شان نگهدارند. رفتارهای محترمانة هولمز و واستون با زنان باعث شد که خانم هادسون نیز به آن‌ها علاقمند شود و با شادمانی و رضایت کامل در کنار آن‌ها زندگی کند.
یادآوری: اگر بخواهیم بطور دقیق‌تر ویژگی‌های ظاهری خانم هادسون را توصیف کنیم، باید بگوییم که او خانمی چاق بود که تقریباً شصت ساله به نظر می‌رسید. او با لهجة اسکاتلندی خود طوری با هولمز و واستون صحبت می کرد که گویی مادر آن‌هاست و می‌خواهد آن‌ها را نصیحت کند. از نظر ظاهری به نظر می‌رسید که خانم هادسون حدود ده سال مسن‌تر از هولمز است. اما از نظر اخلاقی، خانم هادسون بسیار مهربان و آرام بود و هیچگاه در کارهای هولمز و واستون دخالت نمی‌کرد.
مارتا چه کسی است؟
نام کوچک خانم هادسون مارتا بوده است، اما هرگز در مجموعة کانون گفته نشد. از سال 1930 همة اهالی خیابان بیکر استریت، او را خانم هادسون صدا می‌زدند. اما در سال 1933، خانم وین سنت استارت برای اولین بار نام کوچک خانم هادسون را فاش کرد. او مقاله‌ای دربارة خانم هادسون نوشت و نام «داستان تنهایی مارتا هادسون» را برای آن انتخاب نمود. این مقاله در بخشی از زندگی‌نامة شرلوک هولمز به چاپ رسیده است.
در داستان «آخرین دیدار» یک خدمتکار انگلیسی نقش یک جاسوس آلمانی را بازی می‌کند. اما به نظر می‌آید که او از طرف شرلوک هولمز برای انجام این کار انتخاب شده است. او کسی نیست جز خانم مارتا هادسون. خانم استارت در مقاله‌اش اعلام کرد که آن خانم همان خانم هادسونی که در خانة هولمز و واستون کار می‌کند، نیست.
متأسفانه هیچکس نتوانست ثابت کند که خانم هادسون همان خدمتکار و جاسوس انگلیسی نیست. اما هولمز می‌دانست که خدمتکارش جاسوس نیست و با او همیشه با احترام صحبت می‌کرد. هولمز مطمئن بود که نام خانوادگی خانم جاسوسی که مارتا نام داشته، هادسون نبوده است.
چون هیچکسی پیدا نشد که خود را مارتا هادسون معرفی کند، تمامی نگاه‌های مردم به خانم هادسون، خدمتکار خانة هولمز بود. خانم هادسون ارتباط چندانی با مردم کوچه و خیابان نداشت و همیشه با آرامش خاصی وظایف خود را در خانة هولمز انجام می‌داد. گاهی اوقات خانم هادسون از کثیفی اتاق‌ها و به هم ریختگی پرونده‌ها کمی شکایت می‌کرد، اما همیشه خود را جزء خانوادة هولمز می‌دانست. او آنقدر برای زندگی هولمز و واستون ارزش قائل بود که در شب‌های جشن سال مانند کریسمس یک غاز را به کره آغشته می‌کرد و در کنار دسرها و سالادهای فراوان روی میز شام هولمز و واستون می‌گذاشت.
مکان‌ها:
در طول 60 داستان مجموعة کانون مکان‌های مختلفی معرفی شده‌اند. دارت مور، مناطقی از ایالات متحدة آمریکا و ..... اگرچه صحنه‌های داستان‌های مختلف متفاوت بوده‌اند، اما در بسیاری از داستان‌ها مکان وقوع حوادث مشابه داستان‌های قبل و بعد خود هستند.
آپارتمان b221 در خیابان بیکر استریت:
در داستان‌های هولمز توضیحات کاملی دربارة اهالی خیابان بیکر استریت ارائه شده است. اما آپارتمان هولمز و واستون بسیار زیبا و خاطره‌انگیز بود. واستون خانة خود و هولمز را اینگونه توصیف می‌کند: فضای داخلی خانة ما شامل دو اتاق خواب راحت است. من و هولمز برای مذاکره بیشتر دربارة پرونده‌ها، به اتاق نشیمنی که با مبل‌های زیبایی تزئین شده است، می‌رویم. پنجره‌های اتاق ما آنقدر بزرگ هستند که هنگامی که کنار آن‌ها می‌ایستیم، احساس نمی‌کنیم که پشت پنجره هستیم، بلکه احساس می‌کنیم کنار خیابان ایستاده‌ایم.
یادآوری: تقریباً تمامی داستان‌های مجموعة کانون در آپارتمان b221 خیابان بیکر استریت اتفاق افتاده‌اند. چون هولمز و واستون حدود بیست سال در آنجا زندگی کردند. البته پس از مدتی زندگی هولمز و واستون آنجا را با خط تلفن مجهز کردند.
لندن:
در داستان «سرخ‌مویان هم‌پیمان» هولمز خطاب به واستون می‌گوید: یکی از سرگرمی‌های مورد علاقة من این است که دربارة شهر لندن اطلاعات کسب کنم. از نظر هولمز، لندن شهر زیبایی بود. هولمز هر چیزی مانند رابطه‌های عاشقانه، موضوعات محرمانه و جنایات فراوانی را در آن مشاهده کرده بود. همچنین در داستان «هویت» او احساسات خود را دربارة شهر لندن بازگو می‌کند:
اگر بخواهم پرنده شوم، دوست دارم فقط در آسمان شهر لندن پرواز کنم. من شهر لندن را به خاطر موقعیت جغرافیایی یا دیگر زیبایی‌هایش دوست ندارم، بلکه من در آن از آرامشی لذت می‌برم که خودم نیز از منشأ آن بی‌اطلاعم.
در داستان «یاقوت آتشی» هولمز و واستون در یکی از روزهای ماه دسامبر هنگامی که در خیابان در حال قدم زدن هستند با یک کلاه روبرو می‌شوند. هولمز می‌گوید: احساس می‌کنم که این کلاه سرنخ گمشدة یک جنایت پنهان است. اما واستون در جواب او می‌گوید: اما من فکر می‌کنم که پیدا کردن یک کلاه در خیابان خیلی طبیعی و عادی است. شاید هنگامی که خیابان شلوغ بوده و هزاران نفر در آن قدم می‌زدند، این کلاه از سر کسی بر زمین افتاده باشد. اگرچه نگاه آن دو به این موضوع کاملاً متفاوت از یکدیگرند، اما نمی‌توان در هر شرایطی هر دوی آن‌ها را پذیرفت.
یادآوری: شرلوک هولمز، همیشه از لندن بعنوان زیباترین جای جهان یاد می‌کرد. لندن همان جایی بود که او زندگی می‌کرد و به شغل کارآگاهی مشغول بود. در داستان «مسئلة آخر» مشخص می‌شود که هولمز پس از جنگ با پروفسور موریارتی می‌میرد و به نحوی از داستان حذف می‌گردد. او در آخرین صحنة حضور خود در داستان می‌گوید: دوست دارم در لندن بمیرم و برای حضور مجدد در داستان‌ها هیچ جایی دلپذیرتر از لندن نیست.
ابزارهای خاص:
در طول داستان‌ها، هولمز از ابزارهای خاصی استفاده می‌کند. توصیف مختصر این ابزارها باعث می‌شود که ما بتوانیم تصویر ذهنی دقیق‌تری از شخصیت شرلوک هولمز بسازیم و او را بهتر بشناسیم.
ویولن:
یکی از ابزارهایی که بیشتر خوانندگان هولمز را با آن تصور می‌کنند، ویولن است. هولمز ویولنیست ماهری بود. حتی در اولین ملاقات هولمز با نگرانی از واستون می‌پرسد: آیا تو می‌دانی چه کسی است که بتواند به بهترین شکل ویولن بزند؟ واستون پاسخ می‌دهد:
به نظر من همه چیز به نوازندة آن بستگی دارد. بهترین نوازنده کسی است که برای خود می‌نوازد، نه برای دیگران.
هولمز می‌خندد و می‌گوید: فکر می‌کنم با تو هم عقیده هستم.
هولمز ملاقات فراوانی دربارة ابزارآلات موسیقی نوشت و در مجلات و روزنامه‌ها به چاپ رساند. او توانایی‌های ذاتی خوبی در نواختن موسیقی با ابزارهای گوناگون داشت. واستون نیز قدرت و استعداد فوق‌العادة او را تأیید می‌کرد. واستون می‌گوید: شبی از هولمز دربارة استعدادهای هنری‌اش پرسیدم، او فقط به نواختن آهنگ‌ها اشاره کرد، سپس روی صندلی نشست و تکیه داد. چشمانش را بست و پایش را روی پای دیگرش انداخت. ویولن خود را محکم در دست گرفت و آهنگ غمگینی نواخت. اما من از شنیدن آهنگ او مسرور بودم. آهنگ غمگین او، غم درون دلش را نشان می‌داد. از آن روز به بعد فهمیدم حال درونی هولمز را باید از نوع آهنگ‌هایش تشخیص بدهم.
واستون تنها تماشاچی کنسرت‌های هولمز بود و هولمز نیز فقط برای او می‌نواخت. حتی گاهی در اتاق روبروی هولمز می‌نشستم و از او درخواست می‌کردم که یکی از آهنگ‌های مورد علاقة خودش را برایم بنوازد.
لباس راحت:
یکی دیگر از وسایل هولمز، لباس راحتی‌اش بوده که در خانه می‌پوشید. او حتی هنگامی که بعضی از مشتریان خود را ملاقات می‌کرد، لباس راحتی به تن داشت.
اطلاعات اضافی: لباس راحتی هولمز، لباس بلند و گشادی بوده که هنگام استراحت در خانه به تن می‌کرده است. جنس این لباس ابریشمی بوده و بسیار گرانقیمت و زیبا به نظر می‌آمد. امروزه، لباس‌های راحتی شبیه لباس‌های قدیمی هستند، اما بسیار نرم‌تر و راحت‌تر می‌باشند.
روزی واستون به خانه بر می‌گردد و هولمز را می‌بیند که لباس راحتی زیبایش را پوشیده و با پیپ روی لبش، در میان دود غلیظی پنهان شده است.
بعضی از نویسندگان نگاه دقیق‌تری به لباس راحتی هولمز دارند و می‌گویند: او سه دست لباس راحتی خانگی داشته است. یکی از آن‌ها بنفش و دیگری ترکیبی از آبی و خاکستری بوده است. بعضی دیگر هم می‌گویند این سه رنگ، رنگ‌های لباس‌های راحتی خانگی هولمز هستند. بنفش، آبی و خاکستری. بعضی دیگر از خوانندگان هم می‌گویند هولمز فقط یک لباس راحتی داشته که ترکیبی از رنگ‌های آبی، بنفش و خاکستری می‌باشد.
استفاده از دخانیات: (پیپ و سیگار):
تنها تصویری که از شرلوک هولمز در ذهن خوانندگان و حتی تمامی مردم جهان به جای مانده، کلاه لبه‌دار کوچک و پیپ اوست. در سراسر کانون، آشکارا اعلام شده که هولمز بیشتر اوقات از دخانیات استفاده می‌کند. از 60 داستان کانون فقط در چهار داستان است که هولمز از دخانیات استفاده نمی‌کند و صحبتی در این باره به میان نیامده است. در آن زمان استفاده از توتون و تنباکو بسیار رایج‌تر از دیگر دخانیات بوده است. هولمز یکی از طرفداران دخانیات بوده و همین علاقمندی خود را در طول داستان‌های خود نیز نشان داده است. اگرچه در بعضی از بخش‌های کتاب، اعلام شده که او به دخانیات اعتیاد پیدا کرده است، اما خود او معتقد بود که فقط برای تفریح و سرگرمی از آن استفاده می‌کرده است. در داستان «سرخ‌مویان هم‌پیمان» هولمز به موضوع خاصی اشاره می‌کند. هنگامی که او و واستون با مسئلة بغرنجی در پرونده‌ها مواجه می‌شوند، هولمز می‌گوید: این هم از همان مسائل سه پیپی می‌باشد. هولمز پیپ خود را نماد حلال مشکلات می‌داند ومسئلة سه پیپی یعنی مسئله‌ای که فوق‌العاده دشوار است و علاوه بر یک پیپ، باید از سه پیپ برای حل آن استفاده کرد. او در ادامه به واستون می‌گفت: اگر همین حالا پیپم را روی لب بگذارم، قول می‌دهم که در عرض 15 دقیقه موضوع را حل کنم، در غیر این صورت این مسئله حل نشده باقی خواهند ماند. شاید نیکوتین موجود در توتون پیپ هولمز به او آرامش می‌بخشیده و او را در حل مسائل دشوار یاری می‌کرده است. علاوه بر آن، هنگامی که هولمز پیپ خود را روی لبانش می‌گذاشت، آرام می‌شد. حتی گاهی واستون دید که پیپ خالی است، اما هولمز با نگهداشتن آن روی لبانش آرامش گرفته است.
پیپ:
همه می‌دانند که هولمز از پیپ استفاده می‌کرده و به جرأت می‌توان گفت که او بیشتر اوقات روز خود را با پیپ روی لبانش می‌گذرانده است. هولمز پیپ‌های مختلفی داشته و هر چند وقت یک بار از یکی از آن‌ها استفاده می‌کرده است. اما تنها پیپی که بیشتر از بقیه مورد علاقة او بوده است، پیپی مشکی رنگ و قدیمی است. لولة آن پیپ از چوب درخت ترخانی است و بسیار کمیاب می‌باشد. در آن زمان به این نوع از پیپ‌ها که محفظة توتون آن‌ها بزرگ بود، «شاگ» می‌گفتند.
حتماً در بعضی از عکس‌ها هولمز را با پیپ زرد و سفید رنگ دیده‌اید. این پیپ که لوله‌ای زرد رنگ و محفظة سفید رنگ داشته، به پیپ «کالا باش» معروف بوده است. لولة این پیپ نسبت به دیگر پیپ‌ها بسیار خمیده‌تر است. چوب این پیپ از درختی به نام کالا باش که در آفریقا رشد می‌کند، تهیه می‌شود. محفظة سفید رنگ آن که در ارتفاع بالاتری از دیگر انواع آن قرار گرفته، محل پر کردن توتون است و از جنس هیدروسیلیکات منیزیم می‌باشد.
یادآوری: در همه جای دنیا پیپ شرلوک هولمز خیلی مشهور است. و حتی بسیاری از افراد نام طرح آن را پیپ هولمز می‌خوانند. شنیده شده است که هولمز از پیپ کالا باش زیاد استفاده نمی‌کرد. استفاده از پیپ کالا باش در اواخر قرن 19 تا اوایل قرن 20 رواج پیدا کرد و ویلیام جیلت اولین کسی بود که در رسانه‌ها با پیپ کالا باش ظاهر شد. کوتاه بودن لوله و خمیدگی رو به پایین این پیپ باعث شد که بیشتر بازیگران از این پیپ استفاده کنند. در فیلم‌هایی که از روی داستان‌های هولمز ساخته شدند، ویلیام جیلت نقش کارآگاه هولمز را بازی می‌کرد و همانند هولمز همیشه پیپ روی لبانش داشت و مانند او رفتار می‌نمود.
سیگار برگ:
هولمز علاوه بر پیپ سیگار هم می‌کشد، اما فکر می‌کند که پیپ کمی بهتر است. برای مثال، در یکی از داستان‌ها، هولمز و واستون پس از بررسی یک پروندة سرقت به یک رستوران ایتالیایی می‌روند.
هنگامی که وارد می‌شوند، روی یک میز کوچک که نزدیک در خروجی قرار دارد، می‌نشینند. واستون از هولمز می‌پرسد که چه چیزی سفارش دهیم؟ چای یا شربت نارنج؟ هولمز می‌گوید: ترجیح می‌دهم یک سیگار بکشم تا آرام شوم. کشیدن سیگار ضرر کمتری دارد تا نوشیدن چای یا شربت نارنج.
در این جا این سؤال مطرح می‌شود که چرا هولمز فکر می‌کند که سیگار آرام‌بخش‌تر از چای است و ضرر کمتری برای سلامتی او دارد؟!
سیگار:
هولمز از سیگارهایی که حاوی توتون هستند نیز استفاده می‌کند. او این نوع از سیگارها را از سیگارهای برگ بیشتر دوست دارد و همانند پیپ به او آرامش می‌دهد. در داستان «راز درة بوسکامب» در چند بخش هولمز، بازرس لسترید را به کشیدن سیگار دعوت می‌کند.
در داستان «ماجرای عینک طلایی رنگ» هولمز از روی خاکسترهای سیگار ریخته شده روی زمین به ماجرای قتل پی می‌برد و موضوعات دشوار آن پرونده را به آسانی حل می‌کند. در این داستان هولمز از سیگارهای وارداتی گرانقیمتی که در دست پروفسور کورام دیده است، صحبت می‌کند.
آزمایشات شیمیایی:
علاوه بر واستون و دوستش استفمورد، هولمز یک شیمیدان واقعی و ممتاز است. اطلاعات او در زمینة آزمایشات شیمیایی بسیار وسیع هستند. او حتی با بررسی مواد شیمیایی که بعضی از مقتولان در اثر خوردن یا نوشیدن آن‌ها به قتل رسیده‌اند، به اطلاعات جالبی دست پیدا می‌کند. با وجود این‌که واستون پزشک بوده و در طول زندگی‌اش تحقیقات و آزمایشات بسیاری انجام داده است، اما هولمز را برتر از خود می‌داند و اعتراف می‌کند در این زمینه به پای او نمی‌رسد.
برای مثال، در داستان «یکی از چهار نشانه» هولمز به واستون می‌گوید: فقط با مرور نتایج آزمایشات شیمیایی که در گذشته انجام داده‌ایم، می‌توانیم مسائل این پرونده را بررسی کنیم. در داستان «گلوریا اسکات» هولمز از تحقیقاتی که دربارة مواد آلی در زمان مرخصی تحصیلی خود انجام داده است، صحبت می‌کند.
آزمایشات خون:
تا قبل از دوران سلطنتی ویکتور ین لندن، پیشرفت‌های گسترده‌ای در آزمایشات خون و پژوهش‌های مربوط به آن مشاهده نشده بود. اما امروزه برای هر یک از گروه‌های خونی، چندین هزار صفحه اطلاعات در دسترس است و با استفاده از آزمایشات ژنتیکی و DNA می‌توان به اطلاعات دیگری که به گروه خونی مربوط می‌شوند، دست یافت. در داستان «جستجو در خفا» هولمز به موفقیت‌های فراوانی در زمینة آزمایشات خون دست پیدا می‌کند. روزی هولمز در اتاق خود نشسته و در حال انجام آزمایشات است، واستون در اتاق را باز می‌کند. ناگهان هولمز فریاد می‌زند و می‌گوید:
یافتم. یافتم.... من امروز واکنشگر هموگلوبین موجود در خون را پیدا کردم. شک ندارم که این بزرگ‌ترین آزمایشی بوده است که در زندگی‌ام انجام داده‌ام. آیا تو اینطور فکر نمی‌کنی؟
واستون بدون آنکه چیزی بگوید به هولمز نگاه می‌کند. جلوتر می‌آید و می‌گوید: من نیز شک ندارم. اما این آزمایش کاربردی و قابل استفاده نیست. هولمز می‌گوید: چرا اینگونه فکر می‌کنی! من از روش‌های استاندارد استفاده کرده‌ام، پس نتایج حاصله هم قابل استفاده خواهند بود. آزمایشی که هیچ خطایی در آن مشاهده نشود، کاملاً قابل اطمینان و صحیح است. شما از این جهت مطمئن باش.
چندی بعد نتایج آزمایشات هولمز بعنوان اطلاعات بنیادی در تحقیقات خونی معرفی شدند و اساس کار دانشمندان بعدی قرار گرفتند.
هولمز آزمایشات خون فراوانی انجام داده و در جهت دستیابی به نتایج معتبر بسیار تلاش کرد. او در طول داستان‌های کانون به آزمایشاتی دربارة آستون، قطران ذغال سنگ و عنصر باریم و ویژگی‌های گروه‌های خونی پرداخت.
در کانون صحنه‌های فراوانی دربارة نشستن هولمز در گوشة اتاق و تفکر دربارة آزمایشات گوناگون نوشته شده است. واستون بیچاره هیچگاه جرأت نداشت که در این شرایط در اتاق هولمز را باز کند و با او حرف بزند.
کلاه لبه‌دار کوچک:
در تمامی تصاویر شرلوک هولمز، یک کلاه لبه‌دار کوچک روی سرش است. این نوع کلاه زیباترین و گرانقیمت‌ترین کلاه در بازار بوده. پارچة شطرنجی و ربان کوچکی که در بالای آن قرار دارد، زیبایی آن را بیشتر کرده است. شکل 1-11 تصویر این کلاه را نشان می‌دهد.
اطلاعات اضافی: این کلاه بیشتر مورد علاقة شکارچیان و افرادی که بیشتر اوقات روز را در خارج از خانه سر می‌کردند، قرار می‌گرفت. لبة کوچک این کلاه از تابش نور خورشید به چشم جلوگیری می‌کند، اما سایه‌بان تمام صورت نیست. هنگامی که هوا سرد است، می‌توان از دو لبة کوچک این کلاه برای گرم کردن گوش ها استفاده کرد. اما در هوای گرم می‌توان لبه‌های این کلاه را به سمت بالا برگرداند و یا در هوای آفتابی از آن‌ها بعنوان سایه‌بان استفاده نمود. بیشتر کلاه‌های لبه‌دار از پارچه‌های شطرنجی تهیه می‌شوند. بیشتر شکارچیان از این کلاه برای مخفی کردن سر و صورت خود در پشت درختان هنگام کمین استفاده می‌کنند.
یادآوری: قبل از شرلوک هولمز، این کلاه نیز مورد استفادة همگان قرار می‌گرفت. اما استفادة بیش از حد هولمز از آن باعث شد که همگان او را با این نوع کلاه به یاد بیاورند. اما نکتة عجیب این است که آرتور کونان دویل هرگز دربارة استفادة هولمز از کلاه لبه‌دار کوچک در داستان‌ها ایدة نداشته است. اما چرا تصویر هولمز با این کلاه در ذهن خوانندگان نقش بسته است؟! این یکی از همان مسائلی است که هرگز پاسخی برای آن پیدا نشد.
سیدنی پاگت اولین کسی بود که به معرفی شخصیت هولمز در مجلة استرند پرداخت. برادر او والتر پاگت نیز پس از سیدنی هولمز را از زبان خود توصیف کرد و دربارة کلاه لبه‌دار او نیز توضیح داد، اما سیدنی خود را بعنوان کسی که ایدة استفادة هولمز از کلاه لبه‌دار در داستان‌ها را مطرح کرده است، معرفی نمود. شکل 2-11 نشان می‌دهد که سیدنی پاگت و دیگر فیلم‌سازان آن زمان هم از کلاه لبه‌دار استفاده می‌کردند.
یادآوری: بعضی از افرادی که در مجلة استرند کار می‌کردند نیز اظهار داشتند که سیدنی پاگت اولین کسی بود که به فکر کلاه لبه‌دار کوچک هولمز افتاد. دویل که از این فکر نیز خوشحال شد، در طول چند داستان خود تصمیم گرفت که در توصیف ویژگی ظاهری هولمز، صحبتی از کلاه لبه‌دار او به میان بیاورد. همینطور شد که این کلاه تا آخرین داستان کانون روی سر هولمز باقی ماند.
عقل‌گرایی و مذهب در داستان‌های کانون:
هنگامی که دربارة هولمز صحبت می‌شود، صفاتی نظیر دانشمند، منطق‌گرا، واقع‌گرا و حقیقت‌طلب، ناخودآگاه بر زبان جاری می‌شوند. این‌ها تمامی صفاتی هستند که شایستة هولمز می‌باشند. اما دویل، نویسندة کانون برای جذابیت بیشتر داستان‌ها، بعضی از این صفات را تغییر داد و شخصیت او را کمی متفاوت معرفی نمود. در این بخش قصد داریم عقاید هولمز دربارة عقل‌گرایی و پذیرش مذهب را مورد بررسی قرار دهیم.
هولمز کارآگاه عقل‌گرا:
مطمئناً تنها ویژگی معرفی شدة هولمز در کل مجموعة کانون، عقل‌گرایی او بوده است. عقل‌گرایی به این معناست که فرد هر یک از موضوعات مطرح شده در زندگی را با مقایسه بر عقل و واقعیت‌ها بپذیرد، در غیر این صورت آن را غلط و نادرست تلقی کند. هولمز عادت داشت که پس از بررسی‌های فراوان صحت و درستی یک موضوع را بپذیرد. به همین دلیل بود که او قوة تعقل و استنباط قوی داشت.
هولمز از روش‌های عقلانی متعددی برای بررسی پرونده‌های جنایی استفاده می‌کرد. هنگامی که او در حل یک مسئله با تئوری‌های مختلف روبرو می‌شد، قادر است مهمترین و ریشه‌ای‌ترین مسئله را پیدا کند و پس از بررسی آن به جزئیات دیگر مسائل دست یابد. او به واستون می‌گوید: در بررسی یک پرونده اگر با مسائل مختلفی روبه‌رو شدی، شاید مجبور شوی در ابتدا یک موضوع غیر واقعی و تخیلی را بررسی کنی و سپس به موضوعات دیگر برسی. در این شرایط نیز کوتاهی نکن. گاهی در نگاه اول یک موضوع عجیب و غیر واقعی به نظر می‌رسد، اما پس از بررسی‌های دقیق مشخص می‌شود که یک حقیقت محض بوده است.
یکی از اصول عقل‌گرایی اثبات می‌کند که گاهی برای بررسی یک مسئله باید مسائل جانبی و فرعی آن را شناخت تا با تکیه بر آن‌ها به اصل واقعی پی برد. در داستان اول کانون هولمز مقاله‌ای دربارة اصول واقع‌گرایی می‌نویسد و نام «کتاب زندگی» را برای آن انتخاب می‌کند.
با نگاه ژرف به قطرة آب باید بتوان سرچشمة آن را شناخت. در این دنیا همة افراد می‌توانند با دقیق نگریستن به قطرة آب تشخیص دهند که آن متعلق به آبشار نیاگارا است یا اقیانوس اطلس. حوادث و وقایع زندگی همانند حلقه‌های زنجیر به هم متصل شده‌اند، اما اتصال واقعی میان آن‌ها را ما باید بوجود آوریم.
واستون از شنیدن نظرات هولمز دربارة عقل‌گرایی شگفت‌زده می‌شود. اما هنگامی که می‌بیند هولمز عملاً در بررسی پرونده‌ها از عقایدش استفاده می‌کند، اطمینان خاطر می‌یابد. واستون به او می‌گوید: شما با ارائة نظرات و عقایدتان باعث شده‌اید که مبحث جرم‌شناسی به اندازة یک دنیا گسترده شود و حتی علوم دیگر به درون آن راه یابند. در داستان دیگر هولمز به واستون می‌گوید: تنها چیزی که روح مرا در این دنیا آرام می‌کند، دستیابی به حقیقت‌های دست نیافته است.
نظرات واقع‌گرایانه در برابر نظرات ماوارءطبیعی:
در سه داستان کانون، دویل از نظریات ماوراءطبیعی و غیر واقعی استفاده می‌کند. این نظرات در ابتدا کمی عجیب و غیر قابل باور به نظر می‌رسند، اما پس از مدت زمان اندکی به یک حقیقت کلی تبدیل می‌شوند. خوشبختانه در آن زمان فرد توانمندی مانند هولمز در دنیا بوده که بتواند به آن‌ها دست پیدا کند.
 
تعداد بازدید: 7270


 

نظر شما

نام:*
ایمیل:

ایمیل، برای ارسال پاسخ(در مواقع ضرورت) دریافت می شود و منتشر نخواهد شد
محدوده سنی:
متن:*